صقیل
صقیل. [ ص َ ] ( ع ص ) زدوده. ( منتهی الارب ). زدوده شده و روشن. ( غیاث اللغات ). روشن کرده. مهره زده. مصقول ؛ شمشیر صقیل. ( منتهی الارب ). تیغ زدوده. ( مهذب الاسماء ) :
رای رازنده تو بجهاندی و بزدودی همی
زنگ کفر از روی بیدینان به صمصام صقیل.فرخی.شکسته گردن گردنکشان به گرز گران
زدوده آینه ملک را به تیغ صقیل.مسعودسعد.
صقیل. [ ص َ ] ( اِخ ) رجوع به ابوالکمیت الصقیل... شود.
صقیل. [ ص َ ] ( اِخ ) حجاج بن ابی زید واسطی مکنی به ابو یوسف. رجوع به ابویوسف حجاج شود.
(صَ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) زدوده شده ، جلا یافته . ۲ - (اِ. ) شمشیر زدوده .
زدوده و جلاداده شده.
۱ - ( صفت ) زدوده شده جلا یافته مصقول . ۲ - ( اسم ) شمشیر زدوده .
رجوع به ابوالکمیت الصقیل ... شود
زدوده شده، جلا یافته.
شمشیر زدوده.