صفا دادن. [ ص َ دَ ] ( مص مرکب ) پاکیزه کردن. جلا دادن. || ستردن موی : به سلمانی رفت و سر و صورت را صفا داد. || روشنائی باطنی به کسی دادن. معنویت و طهارت ضمیر به کسی دادن : به خردی بخورد از بزرگان قفا خدا دادش اندر بزرگی صفا.سعدی. || پاکیزه کردن. نظیف ساختن. زدودن از : ساکن گلخن شدم تا وصف کردم سینه را دادم از خاکستر گلخن صفا آئینه را.وحشی ( از آنندراج ).به صد خون جگر دل را صفادادم ندانستم که چون آئینه روشن شد به روشنگر نمی ماند.صائب ( از آنندراج ).- سر وریش را صفا دادن ؛ اصلاح کردن. موی زیادی را ستردن.
فرهنگ معین
(صَ . دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) ۱ - طراوت دادن . ۲ - تراشیدن موی صورت .
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - رونق و جلا دادن زدودن . ۲ - پاک و پاکیزه کردن . ۳ - ستردن موی سر و صورت : سر و صورت را صفا داد . ۴ - روشنایی باطن به کسی دادن . پاکیزه کردن