شیم

لغت نامه دهخدا

شیم. [ ش َ ] ( ع مص ) درنیام کردن شمشیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). شمشیر در نیام کردن. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). || برکشیدن شمشیر را ( از اضداد ). ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). || سر دروا نگریستن برق را برای دیدن آن که کجا می رود و کجامی بارد. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). به آسمان نگریستن به امید باران در برق و جز آن. ( یادداشت مؤلف ). نگریستن تا به کجا بارد. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). || رسیدن نره در بردن دوشیزگی مراد خود را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || غبارآلود ساختن هر دو پای کسی را به خاک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ظاهر شدن خط سیاه بر پوست کس. || استوار کردن و راست نمودن حمله را در جنگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || درآمدن در چیزی. || پنهان کردن چیزی در چیزی یا جایی. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || سرد شدن. ( تاج المصادر بیهقی ).
شیم. ( ع ص اِ ) ج ِ اَشْیَم و شَیْماء. || ج ِ شیام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). رجوع به مفردهای کلمه شود. || ماهیی است. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نوعی از ماهی. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به «شیم » فارسی شود.
شیم. [ ش َ ی َ ] ( ع اِ ) هر زمینی که آنرا از پیش نکنده باشند و به سختی و صلابت خود باقی باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
شیم. [ ی َ ] ( ع اِ ) ج ِ شیمة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) ( اقرب الموارد ). خلقها. ( مقدمه لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3 ). خویهای نیک. ( دهار ). عادتها و خویها، و ج ِ شیمه است. ( غیاث ). ج ِ شیمه ، به این معنی خویهای و خصلتها: الظلم من شیم النفوس. ( یادداشت مؤلف ). ج ِ شیمة. خلقها. طبیعتها. عادتها. ( فرهنگ فارسی معین ) : غور کردم و مکارم شیم ایشان از ادراک افهام و اوهام گذشته. ( ترجمه تاریخ یمینی ). کریمه بر و شریفه کرم که در محاسن شیم یکتا بود... از شوی خویش بیزاری جست. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 444 ). رجوع به شیمة شود.
- خجسته شیم ؛ خوش خوی. نیک خلق. نیک سرشت :
همه اجداد او خجسته شیم.

فرهنگ معین

(اِ. ) سیم ، نوعی ماهی سفید که پشتش خال های سیاه دارد.

فرهنگ عمید

نوعی ماهی سفید با خال های سیاه در پشت: می بر آن ساعدش از ساتگنی سایه فگند / گفتی از لاله پشیزه ستی بر ماهی شیم (معروفی: شاعران بی دیوان: ۱۴۲ ).
= شیمه

فرهنگ فارسی

جمع شیمه، خوی وعادت
( اسم ) جمع شیمه خلقها طبیعتها عادتها .
هر زمینی که آنرا از پیش نکنده باشند و به سختی و صلابت خود باقی باشد .

ویکی واژه

سیم ؛ نوعی ماهی سفید که پشتش خال‌های سیاه دارد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم