لغت نامه دهخدا
شپشه. [ ش ِ پ ِ ش َ / ش ِ ] ( اِ مصغر ) حشره کوچکی است شبیه به شپش معمولی انسان ولی قدری از آن کوچکتر است و بیشتر به موهای ناحیه زهار و شرمگاه و زیر بغل حمله میکند و پاهایش دارای قلابهای قوی است که به بدن میچسبد و جدا کردنش مشکل است و در موقعی که عده آن در بدن زیاد شود به موهای ابرو و ریش و سینه و سر نیز سرایت میکند. ( از فرهنگ فارسی معین ). || کرمکی باشد که بیشتر اوقات در فصل تابستان و هوای گرم در پوستین و نمد و سقرلاط و صوف و دیگر پشمینه ها و گندم و دیگر غله ها افتد و آنها را تباه و ضایع کند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( از ناظم الاطباء ). بید. پت.
- شپشه افتادن؛ رخنه کردن شپشه در....
- || آمدن شپشه در انبار گندم و غلات و یا در پارچه.
- شپشه خوردن؛ از شپشه صدمه دیدن. تباه شدن بر اثر حمله شپشه.
- شپشه گندم؛ شپشه که در انبار گندم افتد و آن را تباه کند، چنانکه زمخشری در مقدمةالادب نوشته: شپشه گندم را دیوک گندم نیز گویند. ( از حاشیه برهان چ معین ).
- شپشه مرغ؛ گونه ای شپشک که در زیر پر مرغهای خانگی و کبوتر و دیگر پرندگان میزید و به بدن آنها چسبیده از خون آنها تغذیه میکند. تخمهای این شپشک در انتهای پرهای پرندگان به صورت نواری چسبیده است. شپشک مرغ هیچوقت به صورت آزاد در مرغدان و لانه پرندگان دیده نمی شود بلکه انتقال آنها از مرغی به مرغ دیگر مستقیم است. کنه مرغی. ( از فرهنگ فارسی معین ).