شنار

لغت نامه دهخدا

شنار. [ ش َ ] ( اِ ) گیاهی دوایی که زوفا نیز گویند. ( ناظم الاطباء ).
شنار. [ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) شنا.شناوری. آب ورزی. سباحت. ( ناظم الاطباء ) :
یکی گفت مردی سوی رودبار
برود اندرون شد همی بی شنار.ابوشکور.|| تنک آبی از دریا و یا رودخانه که تهش نمایان بود و گل داشته باشد و کشتی در آن بند شود و بایستد و نگذرد. || قعر آب ، خواه آب دریا باشد و یا جز آن. || بندر. || مأمن کشتی. ( ناظم الاطباء ). || شاخه نوی که تازه از درخت برآید. || ولایت خرابی که کسی در آن توطن نکند و خالی از مردمان بود. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ). || ( ص )چیز نامبارک و شوم و نحس. ( ناظم الاطباء ). نامبارک وشوم و نحس. ( برهان ). || بدبخت و بداختر. ( ناظم الاطباء ).
شنار. [ ش َ ] ( ع اِ ) عیب بدتر و عار. ( از منتهی الارب ). بدترین عیب و عار. ( از اقرب الموارد ). || دشمنی کردن باشد و دشمن داشتن یعنی با کسی و چیزی بد بودن. ( برهان ). || امر مشهور به بدی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). فضاحت و بی آبرویی و رسوایی و بدنامی و ننگ و عار. ( ناظم الاطباء ) :
زانکه بی شکری بود شوم و شنار
میبرد بی شکر را تا قعرنار.مولوی.

فرهنگ معین

(شَ ) (اِ. ) شاخة نورسته .
(شَ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) عار، ننگ . ۲ - زشت - ترین عیب . ۳ - در فارسی ، شوم ، نامبارک .

فرهنگ عمید

= شنا: بدو گفت مردی سوی رودبار / به رود اندرون شو همی بی شنار (ابوشکور: صحاح الفرس: شنار ).
۱. عار، ننگ، زشت ترین عیب.
۲. شوم، نامبارک: زآنکه بی شُکری بُوَد شوم و شنار / می برد بی شکر را در قعر نار (مولوی: ۷۳ ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) عار ننگ فضاحت رسوایی ۲ - زشت ترین عیب .
گیاهی دوایی که زوفا گویند

ویکی واژه

عار، ننگ.
زشت - ترین عیب.
در فارسی، شوم، نامبارک.
شاخة نورسته.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال ورق فال ورق فال فرشتگان فال فرشتگان فال سنجش فال سنجش