لغت نامه دهخدا
نه برکشیدش فرعون از آب و از شفقت
به یک زمان ننهادش همی فرو ز کنار.ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ص 279 ).آنچه جهد است بجای آرم چنانکه مقرر گردد از شفقت و نصیحت چیزی باقی نمانده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 269 ). آنچه خواجه بزرگ بیند و داند ما چون توانیم دید و دانست و نصیحت و شفقت وی معلوم است خداوند را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 285 ). گفتم الحمدﷲ و این بی ادبی که کردم و میکنم اما از شفقت است که میگویم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 595 ).
شادی آمد مرا ازین شفقت
خنده آمد مرا ازین گفتار.مسعودسعد.شیر فرمود که اینجامقام کن تا از شفقت... ما نصیب تمام یابی. ( کلیله ودمنه ). و اول نعمتی که خدای تعالی بر من تازه گردانید دوستی پدر و مادر بود و شفقت ایشان بر حال من. ( کلیله و دمنه ). پوشیده نماند که سخن من از محض شفقت رود. ( کلیله و دمنه ). هر سخن که از سر نصیحت و شفقت رود... بر ادای آن دلیری نتوان کرد. ( کلیله و دمنه ).
- اظهار شفقت کردن ؛ نوازش نمودن و ترحم کردن و ملاطفت نمودن. ( ناظم الاطباء ).
- بی شفقت ؛ بی رحم و بی مروت و ستمگر و درشت و نامهربان. ( ناظم الاطباء ) :
اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یار