شخیص

لغت نامه دهخدا

شخیص. [ ش َ ] ( اِ ) اسم فارسی عصفوری است کوچک و خوش آواز.( فهرست مخزن الادویه ). شاید مصحف شخش و شخیش باشد.
شخیص. [ ش َ ] ( ع ص ) تناور. ( از منتهی الارب ). جسیم.( اقرب الموارد ). بزرگ کالبد. ( مهذب الاسماء ). || مهتر. ( منتهی الارب ). آقا. ( از اقرب الموارد ).
- شخص شخیص ؛ سرکار عالی.
|| سخن درشت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(شَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - تنومند. ۲ - بزرگوار ارجمند.

فرهنگ عمید

۱. بزرگ، مهتر.
۲. بزرگوار: شخص شخیص.

فرهنگ فارسی

مردبزرگ جثه، تنومند، جسیم، بزرگ، مهتر، بزرگوار
( صفت ) ۱ - بزرگ جثه تنومند تناور . ۲ - بزرگ ارجمند : شخص شخیص .

ویکی واژه

تنومند.
بزرگوار ارجمند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال ای چینگ فال ای چینگ فال مکعب فال مکعب فال چوب فال چوب