لغت نامه دهخدا
کبت نادان بوی نیلوفر بیافت
خوشش آمد سوی نیلوفر شتافت.رودکی.وز آنجا دلاور به هامون شتافت
بکشت ازتگینان کسی را که یافت.فردوسی.که چندین به گفتار بشتافتم
ز گوینده پاسخ فزون یافتم.فردوسی.از آن چون بزرگان خبر یافتند
به پیش سیاووش بشتافتند.فردوسی.اعیان و روزگار دولت وی [ عبداﷲبن محمدبن طاهر ] به یعقوب تقرب کردند و قاصدان مسرع فرستادند با نامه هاکه زودتر بباید شتافت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248 ).امیر برفت و غزو سومنات کرد و به سلامت بازآمد و از راه نامه فرمود به حسنک که به خدمت باید شتافت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 208 ). چون دانست [ آلتونتاش ] که در آن ثغر بزرگ خللی خواهد افتاد... بشتافت تا بزودی بر سرکار رسد. ( تاریخ بیهقی ).
کس از دانش و دین او سر نتافت
رهی دید روشن بدان ره شتافت.نظامی.اِجفال ؛ شتافتن شترمرغ. ( از منتهی الارب ).اِستِعمال ؛ شتافتن خواستن. ( ترجمان القرآن ). اِمراط؛ شتافتن شترماده. ( منتهی الارب ). تَعجیل ؛ شتافتن در کاری. ( ترجمان القرآن ). حَفد؛ شتافتن در خدمت. ( ترجمان القرآن ). عَتَل ؛ سوی بدی شتافتن. قَدیان ؛ شتافتن اسب. هَذب ؛ شتافتن مردم و جزآن. ( منتهی الارب ). و رجوع به اشتافتن و شتابیدن شود. || بیقراری کردن. بی صبری کردن. || مستعد و سرگرم شدن. ( از آنندراج ) :
پری چهره هر پنج بشتافتند
چو با ماه جای سخن یافتند.فردوسی. || روی آوردن : خشمی و دلتنگی سوی من شتافت چنانکه خوی از من [احمدبن ابی داود] بشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 172 ). || حمله بردن. تاخت بردن :
اگر بر جفاپیشه بشتافتی
کی از دست قهرش امان یافتی.سعدی.