شتا

لغت نامه دهخدا

شتا. [ ش ِ ] ( اِ ) ناشتا و ناهار. ( از برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ). ناهار و ناشتا را گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
لقمه نان خویشتن نخورد
گر دو هفته همین شتا باشد.کمال اسماعیل.
شتا. [ ش َ ] ( ع ص ، اِ ) جای درشت.( از منتهی الارب ). موضع خشن. ( از اقرب الموارد ). || صدر وادی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
شتا. [ ش ِ ] ( ع اِ ) قحط. ( اقرب الموارد ). || زمستان :
تا به سال اندر سه ماه بود فصل ربیع
نه مه دیگر صیف است و خریفست و شتاست.فرخی.برفروزآتش برزین که در این فصل شتا
آذر برزین پیغمبر آزار بود.منوچهری.چو سرسام سردست قلب شتا را
دوا به ْ ز قلب شتایی نیابی.خاقانی.چون زره دان این تن پر حیف را
نه شتا را شاید و نه صیف را.مولوی.کوزه ها سازی ز برف اندر شتا
کی کند چون آب بیند او وفا.مولوی.عمرگرانمایه در این صرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا.سعدی.رجوع به شتاء شود.

فرهنگ معین

(ش ) (ص . ) گرسنه .

فرهنگ عمید

گرسنه، کسی که ناشتا یا ناهار نخورده باشد: لقمهٴ نان خویشتن نخورد / گر دو هفته همی شتا باشد (کمال الدین اسماعیل: ۴۴۹ ).
زمستان، موسم سرما.

فرهنگ فارسی

گرسنه، کسی که ناشتایاناهارنخورده باشد
شتائ
قحط یا ماخوذ از تازی در فارسی بمعنی زمستان .

ویکی واژه

گرسنه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم