سرهنگ

سرهنگ به معنای مبارز و پهلوان است. در تاریخ سیستان آمده که این فرد، بوالعریان، از مردان عیار سیستان بود و به عنوان یکی از سرهنگ‌های معروف شناخته می‌شد. او با دیگر مبارزان خود در میدان جنگ حاضر می‌شد و غوغا و هیاهو یار او بود. همچنین، عمرولیث به سرهنگ‌های خراسان پیامی فرستاد و از آنها خواست تا به دنبال او بیایند. این نشان می‌دهد که آن ها نقش مهمی در تاریخ و مبارزات آن زمان داشتند و شخصیت‌هایی چون بوالعریان، با شجاعت و دلاوری خود، در تاریخ سیستان ماندگار شدند. در واقع، سرهنگ‌ها نمادهای قدرت و شجاعت در آن دوران بودند و مبارزات آنها به‌عنوان بخشی از هویت فرهنگی و تاریخی ما به شمار می‌آید.

لغت نامه دهخدا

سرهنگ. [ س َ هََ ] ( اِ مرکب )مبارز. ( برهان ). پهلوان و مبارز. ( آنندراج ). پهلوان. ( غیاث ): و این بوالعریان مردی عیار بود از سیستان و از سرهنگ شماران بود و غوغا یار او بود.( تاریخ سیستان ). عمرولیث نزدیک سرهنگان خراسان جمازه و نامه فرستاد که بطلب او روید. ( تاریخ سیستان ).
دهر با ما بدان ندارد پای 
مثلی زد لطیف آن سرهنگ.ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 238 ). || سردار و پیشرو لشکر و سپاه چه هنگ به معنی سپاه نیز آمده. ( آنندراج ) ( برهان ).سردار لشکر و پیشرو لشکر و هراول. ( غیاث ). قائد. ( مهذب الاسماء ): 
هر آنکس که او هست سرهنگ فش 
که باشد ورا مایه صد بارکش.فردوسی.نباید که از کارداران من 
ز سرهنگ و جنگی سواران من.فردوسی.گفتا که به میران و بسرهنگان مانی 
امروز کلاه و کمرت هست سزاوار.فرخی.بمصاف اندر کم گرد که از گرد سپاه 
زلف مشکین تو پر گرد شود ای سرهنگ.فرخی.و مثال داد جمله سرهنگان را تا از درگاه بدو صف بایستند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 43 ). از هر وثاق ده غلامی یک غلام سوار باشد و با سرهنگان رود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 359 ). طاهر یکی از بزرگان سپاه خویش بازداشته بود... بفرمود تا آن سرهنگ را خلاصی دادند. ( نوروزنامه ).
به یکبار این چنین سرهنگ گشتی 
بلایی یا رب ای سرهنگ بابک.سوزنی.دست سلطان خرد بوسه زدم 
پای سرهنگ نگیرم پس از این.خاقانی.بر در فقر آی تا پیش آیدت سرهنگ عشق 
گوید ای صاحب خراج هردو گیتی اندرآ.خاقانی.سر و سرهنگ میدان وفا را
سپهسالار و سرخیل انبیا را.نظامی.سرهنگان پادشاه به سوابق فضل او معترف بودند و به شکر آن مرتهن. ( گلستان سعدی ).
آن شنیدم که صوفئی میکوفت 
زیر نعلین خویش میخی چند
آستینش گرفت سرهنگی 
که بیا نعل بر ستورم بند.سعدی. || کوتوال و وجه تسمیه آنکه سر به معنی سردار و امیر وهنگ به معنی سپاه. ( غیاث ). نگاهبان قلعه: 
به درگاهش سپهبد بود ویرو
چو سرهنگ سرایش بود شهرو.( ویس و رامین ).دو سرهنگ سرای محتشم نیز بخواست. ( تاریخ بیهقی ). چهارصد مرد نوبتی که به دیگر ولایات سرهنگ گویند. ( تاریخ طبرستان ).

فرهنگ معین

(سَ. هَ ) (اِمر. ) ۱ - فرمانده، فرمانده قشون. ۲ - افسری که درجة او بالاتر از سرگرد است.

فرهنگ عمید

افسر ارتش که درجه اش بالاتر از سرگرد و پایین تر از سرتیپ است.

فرهنگ فارسی

۱ - فرمانده قشون سردار. ۲ - افسری که درجه او بالاتر از سرگرد است و آن شامل دو درجه است: سرهنگ دوم. افسری است که درجه ای بالاتر از سرگرد و پایین تر از سرهنگ یکم دارد سرهنگ دو نایب سرهنگ. یا سرهنگ یکم. افسری که درجه اش بالاتر از سرهنگ دوم و پایین تر از سرتیپ است سرهنگ تمام. یا سرهنگ تمام. ( قاجاریه ) سرهنگ یکم. ۳ - مباشر پیشکار. ۴ - پهلوان مبارز.
ده از دهستان نسر بالا رخ بخش کد کن شهرستان تربت حیدریه ٠

دانشنامه عمومی

سرهنگ (ایالات متحده). سرهنگ ( انگلیسی: Colonel ) عنوان یک نشان نظامی در نیروی زمینی ایالات متحده آمریکا و سپاه تفنگداران دریایی ایالات متحده آمریکا و نیروی هوایی ایالات متحده آمریکا است، درجه سرهنگ بالاتر از درجه سرهنگ دوم و زیر رتبه سرتیپ است. این درجه معادل درجه کاپیتانی در نیروی دریایی و خدمات مشابه دیگر است
سرهنگ (فیلم ۱۹۷۴). «سرهنگ» ( تای: ผมไม่อยากเป็นพันโท ) فیلمی در ژانر اکشن و مهیج است که در سال ۹۰۱ منتشر شد.
سرهنگ (فیلم ۲۰۰۶). «سرهنگ» ( فرانسوی: Mon colonel ) یک فیلم است. از بازیگران آن می توان به سسیل دو فرانس، شارل آزناوور، اریک کاراواکا، و گیوم گالین اشاره کرد.

جمله سازی با سرهنگ

این جمله شکایت از عراقی است کو بر تن خود نگشت سرهنگ
اگرچه ایزد سرهنگ کرد با فرهنگ به‌دولت تو همه نعمتی و احسانی
ماننده برگ لاله زود ای سرهنگ همچون دل لاله در برم گیری تنگ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال احساس فال احساس فال نخود فال نخود فال ابجد فال ابجد