لغت نامه دهخدا
نبد جز بزرگی و آهستگی
خردمندی و شرم و شایستگی.فردوسی.ببالا و دیدار و آهستگی
بفرهنگ و رای و بشایستگی.فردوسی.بنزدیک او شرم و آهستگیست
خردمندی و رای و شایستگی است.فردوسی.بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی.فرخی.و پیش ما عزیز باشد که کدام کس بود این کار را سزاوارتر از وی بحکم پسر پدری و نجابت و شایستگی. ( تاریخ بیهقی ص 335 چ ادیب ). از شایستگی و بکارآمدگی این مرد. ( تاریخ بیهقی ). چوب کج شایستگی ستونی ندارد. ( خواجه نظام الملک ). سلطان هر روز او را بخویشتن نزدیکتر کرد و شایستگی ها از وی پدید آمد. ( نوروزنامه ). و مردمان... را دو دسته داشتندی از عقل و شایستگی. ( مجمل التواریخ ). || ملایمت. ( ناظم الاطباء ).
- شایستگی کردن ؛ کفایت نمودن. لیاقت داشتن. ( فرهنگ فارسی معین ).
بجزبصلح و بشایستگی و خلعت و ساز
بسر همی نتوانست برد با ایشان.فرخی.|| حِلّیّت ، روایی. جواز. ( یادداشت مؤلف ).