لغت نامه دهخدا
کز برای شوربایی بر در اینها شوی
اولت سکبا دهند از چهره وآنگه شوربا.خاقانی.زعفران رنگ نماید سر سکباش ولیک
گونه سگ مگس است آنکه ز سکبا بینند.خاقانی.ز معشوقه وفا جستن غریب است
نگوید کس که سکبا بر طبیب است.نظامی.نقل است که ده سال بود تا ذوالنون را سکبایی آرزو میکرد و آن آرزو بنفس نمیداد شب عیدی بود نفس گفت چه باشد که فردا به عیدی ما را لقمه ای سکبا دهی. ( تذکرةالاولیاء عطار ).
معده حلوایی بود حلوا کشد
معده صفرایی بود سکبا کشد.مولوی.یکی بهر سکبا ز نان روزه بست
چو نان خورده شد دیگ سکبا شکست.امیرخسرو دهلوی.نور مزعفر ظلمت سکبا
بر سر خوانم شمع شبستان.بسحاق اطعمه.