سوزنده

لغت نامه دهخدا

سوزنده. [ زَ دَ / دِ ] ( نف ) محرق و هر چیز که میسوزاند. ( ناظم الاطباء ) :
به آتش در شود گرچه چو خشم اوست سوزنده
به دریا در شود ورچه چو جود اوست پهناور.؟ ( لغت فرس اسدی ).ز ما قصری طلب کرده ست جایی
کزآن سوزنده تر نبود هوایی.نظامی.دل هیچ نیارامد چون عشق بجنبد
در آتش سوزنده چه آرام توان یافت.خاقانی.ز سوزناکی گفتار من قلم بگریست
که در نی آتش سوزنده زودتر گیرد.سعدی.مرا به آتش سوزنده رحم می آید
که زندگانی خود صرف ژاژخایی کرد.صائب ( از آنندراج ).|| آنکه آتش می افروزد و مشتعل میکند. ( ناظم الاطباء ). || در تداول ، رنج دهنده. آزاردهنده.

فرهنگ معین

(زَ دِ یا دَ ) (ص فا. ) ۱ - آن که یا آن چه سوزد. ۲ - گرم . ۳ - سوزاننده .

فرهنگ عمید

۱. آن که یا آنچه چیزی را بسوزاند.
۲. آن که یا آنچه بسوزد.
۳. [مجاز] بسیار غم آور.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آن که یا آن چه بسوزد . ۲ - گرم تابدار . ۳ - آنکه یا آن چه بسوزاند سوزاننده .

ویکی واژه

آن که یا آن چه سوزد.
گرم.
سوزاننده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم