مقتئن

لغت نامه دهخدا

مقتئن. [ م ُ ت َ ءِن ن ] ( ع ص ) ( از «ق ت ن » ) مُقَتَّن. راست ایستاده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). راست ایستنده. ( آنندراج ). منتصب. ( ذیل اقرب الموارد ) ( محیط المحیط ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
جنگ اول، به از صلح آخر
جنگ اول، به از صلح آخر
مدیون
مدیون
سنی چوخ ایستیرم
سنی چوخ ایستیرم
پوزیشن
پوزیشن