سوختنی

لغت نامه دهخدا

سوختنی. [ ت َ ] ( ص لیاقت ) آنچه لایق سوختن باشد. آنچه درخور سوختن باشد :
ای سوخته سوخته سوختنی
ای آتش دوزخ از تو افروختنی.( منسوب به خیام ).خار کو مادر گلبرگ طری است
زآنکه آزار کند سوختنی است.سلمان ساوجی.- امثال :
دَرِ مسجد نه کندنی است نه سوختنی است .

فرهنگ معین

( ~ . ) (ص . ) قابل سوختن .

فرهنگ عمید

قابل سوختن، درخور سوختن.

فرهنگ فارسی

( صفت ) قابل سوختن لایق سوختن .

ویکی واژه

قابل سوختن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم