سرشب

لغت نامه دهخدا

سرشب. [ س َ رِ ش َ ] ( ترکیب اضافی ، ق مرکب ) کنایه از اول شب. ( آنندراج ) :
تا به کی از سرشب تا به سحر نالیدن
چند خوناب دل و لخت جگر خائیدن.محمدسعید اشرف ( از آنندراج ).
سرشب. [ س َ ش َ ] ( اِ )شاهین و آن جانوری است شکاری. ( برهان ) :
پیوسته همی گوید آن سرشب تشنه
بی آب ملک صبر دهد مر عطشان را.سنایی.نه بیش از کلنگ است سرشب بزور
که سیلی زنانش رساند به گور.امیرخسرو.

فرهنگ فارسی

کنایه از اول شب .
شاهین و آن جانوری است شکاری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم