سخنران

لغت نامه دهخدا

سخنران. [ س ُ خ َ ] ( نف مرکب ) شاعر و راوی. ( آنندراج ) :
ور مرا آینه در شانه دست آید من
نقش عنقای سخنران بخراسان یابم.خاقانی.|| خطیب.

فرهنگ معین

( ~ . ) (ص فا. ) سخن راننده ، ناطق ، خطیب .

فرهنگ عمید

کسی که در انجمنی یا برای جمعی سخنرانی کند، سخن راننده، زبان آور، ناطق، خطیب.

فرهنگ فارسی

( صفت ) سخن راننده .
شاعر و راوی یا خطیب

ویکی واژه

سخن راننده، ناطق، خطیب.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
شی
شی
لا تنس ذکر الله
لا تنس ذکر الله
تزویر
تزویر
حسبی الله و نعم الوکیل
حسبی الله و نعم الوکیل