ساهر. [ هَِ ] ( ع ص ) بیدار. مقابل نائم. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) : هر که شب ساهر شود پژمرده گردد بامداد وین گل پژمرده چون ساهر شود زاهر شود.منوچهری.چون چشم ِ بخت و دولت بیدارت نبود ستاره سحری ساهر.سوزنی.|| لیل ساهر؛ شب ِ بیداری. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ساهر. [ هَِ ] ( اِخ ) مسمی به یوسف. طبیبی بوده است به ایام مکتفی خلیفه و کتاب کناش از اوست. ( ابن الندیم ). رجوع به عیون الانباء ص 203 شود.
فرهنگ معین
(هِ ) [ ع . ] (اِفا. ) بیدار.
فرهنگ عمید
بیدار مانده، بیدار.
فرهنگ فارسی
بیدار، بیدارمانده ( اسم ) گیاهی است از تیره گندمیان که پایاست و ارتفاعش به ۶٠ سانتیمتر میرسد و در مزارع به فراوانی میروید و جهت چرا و علوفه دامها از آن استفاده میشود کوپک قریروغی . مسمی به یوسف