لغت نامه دهخدا
- زیاد از دهان کسی بودن؛ زیاد از سر و زیاد از مرتبه او بودن. زیاده از رتبه او بودن. فوق استعداداو بودن. ( از آنندراج ):
کی جام باده درخور کام و دهان ماست
خونی که می خوریم زیاد از دهان ماست.صائب ( از آنندراج ).عنایت تو اگر قطره ای است دریایی است
همین که نیست زیاد از دهان ما کم نیست.محسن تأثیر ( ایضاً ).- زیاد از سر کسی بودن؛ زیاد از دهان کسی بودن:
سجده درگهش ای چرخ زیاد از سر توست
مکن این بی ادبی راست کن این پشت دوتا.وحشی ( از آنندراج ).رجوع به ترکیب قبل شود.
- زیاد شدن؛ افزون شدن و برکت کردن. ( ناظم الاطباء ): به قدرت خدای تعالی گوسفند موسی زیاد شد. ( قصص الانبیاء ص 95 ).
- زیاد کردن؛ افزون کردن و علاوه و بیشتر کردن. ( ناظم الاطباء ). افزودن: هر ضرری عقلی زیاد می کند. ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
- || در تداول عوام، برچیدن سفره. جمع کردن سفره. و این را به تفأل گویند و گفتن «جمع کردن »، «برچیدن » را در سفره به فال بد دارند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
|| ( اِ ) یکی از بازیهای نرد است. ( برهان ) ( از انجمن آرا ). نام بازیی از هفت بازی نرد، به این نوع که هر نقش که در کعبتین افتد هنگام باختن یکی از آن زیاد بازند. ( غیاث ). نام بازی دوم نرد است و آن هفت است: یکم «فا»، دوم «زیاد»، سوم «ستاره »، چهارم «هزاران » که آنرا «دو هزار» و «ده هزاران » نیز گویند، پنجم «خانه گیر»، ششم «طویل » و هفتم «منصوبه ». و قیل نوعی از منصوبه نردبازی، هر نقش که در کعبتین افتد هنگام باختن یکی از آن زیاده بازند. ( از آنندراج ) ( از شرفنامه منیری ) ( از غیاث ). نام یکی از بازیهای نرد مأخوذ از معنی لفظ عربی است چرا که در بازی نرد مذکور در هر نقش یک خال زیاده کرده اند و آن را خال زیاده گویند. ( آنندراج ) ( از غیاث ). از اصطلاحات نرد است. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ):