زورآور

لغت نامه دهخدا

( زورآور ) زورآور. [ وَ ] ( نف مرکب ) زورآورنده. زورمند. نیرومند. پهلوان. ( فرهنگ فارسی معین ). قوی. نیرومند. زورمند. پرزور. ج ، زورآوران.( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). هر چیز پرزور و قوی. ( آنندراج ). زبردست و غالب. ( ناظم الاطباء ) :
یکی داستان زد بر این بر پلنگ
چو با شیر زورآورش خاست جنگ.فردوسی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).و در آن روزها زورآوران را بر هر آماجی گروهی بداشتند. ( جهانگشای جوینی ). ارکان دولت و اعیان حضرت و زورآوران اقالیم جمع آمدند . ( گلستان ).
چو زورآوری خودنمایی مکن
بر افتاده زورآزمایی مکن.سعدی ( بوستان ).یکی که گردن زورآوران به قهر بزن
دوم که از در بیچارگان به لطف درآ.سعدی.ز بس باده نغمه زورآور است
خم ساز پر رخنه چون مجمر است.ملاطغرا ( از آنندراج ).- زورآور شدن آب یا تب و مانند آن ؛ حمله و کثرت و شدت آن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
|| آنکه با دیگری به زور و جبر رفتار کند. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ معین

( زورآور ) (وَ ) (ص فا. ) زورمند، نیرومند.

فرهنگ عمید

( زورآور ) ۱. پرزور، قوی.
۲. کسی که با دیگری به زور و قهر رفتار کند.

فرهنگ فارسی

( زور آور ) ۱ - زورمند نیرومند پهلوان . ۲ - آنکه با دیگری با زور و جبر رفتار کند

ویکی واژه

زورمند، نیرومند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال ابجد فال ابجد فال زندگی فال زندگی فال درخت فال درخت