زق

لغت نامه دهخدا

زق. [ زَق ق ] ( ع مص ) سرگین انداختن مرغ و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || چینه دادن مرغ ، بچه را به منقار. ( تاج المصادربیهقی ) ( از زوزنی ) ( از دهار ). خورش دادن چوزه را، مرغ به دهان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به زقه شود.
زق. [ زِق ق ] ( ع اِ ) خیک می و جز آن. ( دهار ). خیک یا پوستی است برای شراب و جز آن که موی آن رابریده باشند نه برکندیده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). سقاء. ( اقرب الموارد ). سقاء. مشک. خیک. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). مشک که در آن آب پر کنند. ( غیاث اللغات ) ج ، اَزقان ، زِقاق ، زُقان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).
زق. [ زُ ق ق ] ( ع اِ ) می. ج ، زَقَقَة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ج ِ زُقَّة. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(زَ قّ ) [ ع . ] (مص ل . ) خوراک دادن مرغ به جوجه .

فرهنگ فارسی

می جمع زققه

ویکی واژه

زُقّ
خوراک دادن مرغ به جوجه.
سرما زده، دست و پایی که بر اثر سرمای شدید سیاه گردد. عللَرِم سِئوقدَن زُقّللَدِ. دست‌هایم از سرما سیاه شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال احساس فال احساس فال تماس فال تماس فال زندگی فال زندگی