زرت

لغت نامه دهخدا

زرت. [ زُرْ رَ ] ( اِ ) غله معروف که به هندی جواری گویند و در عربی ذرة آمده و ظاهراً معرب کرده اند. ( فرهنگ رشیدی ). غله ای است معروف که آنرا نمک آب زده بریان کنند و خورند و از آرد آن نان پزند و خورند. و آن را زرد نیز گویند... و ذرة... معرب آن است... ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ، جغرافیای اقتصادی کیهان ص 99 و ذرت در همین لغت نامه شود.
زرت. [ زِ ] ( اِ ) زرشک. ( فرهنگ فارسی معین ) ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). امبرباریس. زَرَک. ( مفاتیح ، یادداشت ایضاً ).
زرت. [ زَ ] ( ع مص ) خفه کردن کسی را. ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).
زرة. [ زِ رَ ] ( ع مص ) ( از: وزر ) گناه برداشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). بزه مند گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
زرة. [ زِرْ رَ ] ( ع اِ ) نشان گزیدگی . ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || فربهی شتران. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || عقل. ( ذیل اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(زِ ) ۱ - (اِ. ) زرشک . ۲ - (ق . ) (عا. ) به طور ناگهانی ، غفلتاً. ، ~ و زورت (کن . ) سخن یاوه و بیهوده .

فرهنگ فارسی

( اسم ) گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلربگ که تیره مخصوصی به نام زرشکیان از تیره نزدیک به تیره آلالگان است . زرشک معمولی درختچه ایست به ارتفاع ۲ تا ۳ متر که معمولا در حاشیه جنگلهای غالب نقاط اروپا و ایران میروید برگهاش دندانه دار و گلهایش زرد رنگ و مجتمع به صورت خوشه و آویخته است . میوه آن کوچک و قرمز رنگ و بیضوی به طول ۷ تا ۸ و به عرض ۳ میلیمتر میباشد . ریشه و برگ و میوه آن بمصارف دارویی میرسد برباریس انبر باریس .
خفه کردن کسی را

ویکی واژه

(عا.)
زرشک.
سخن یاوه و بیهوده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم