لغت نامه دهخدا
ره راهوی گرچه بیحد زدم
نوا در حجاز و نوا یافتم.عنصری.زده به بزم تو رامشگری بدولت تو
گهی چکاوک و گه راهوی ، گهی قالوس.منوچهری.راه طاعت گیر و گوش هوش سوی علم دار
چند داری گوش سوی نوشخورد و راهوی.ناصرخسرو.غزلکهای خود همی خواندم
در نهاوند راهوی و عراق.انوری.راهوی کرده بعمدا پرده ای
تا بود پرده در پرده نیوش.انوری.نکیسا در ترانه جادویی ساخت
پس آنگه این غزل در راهوی ساخت.نظامی ( از آنندراج ).مطربا قولی بگو از راهوی
راه ، راه راهوی است اندر صبوح.عطار.و رجوع به رهاوی شود.