دلفریبی

لغت نامه دهخدا

دلفریبی. [ دِ ف َ] ( حامص مرکب ) دلفریب بودن. فریبندگی دل. دل آرایی. حالت و چگونگی دلفریب. دل آرایی. زیبائی :
سوی ما نامه کرد و ما را خواند
فصلهایی به دلفریبی راند.نظامی.آورده مرا به دلفریبی
واداده بدست ناشکیبی.نظامی.بدین دلفریبی سخنهای بکر
بسختی توان زادن از راه فکر.نظامی.خون هزار وامق خوردی به دلفریبی
دست از هزار عذرا بردی به دلستانی.سعدی.

فرهنگ فارسی

۱ - حسن جمال . ۲ - دلبری جلب قلوب . ۳ - جذب کشش .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم