دلسرد

لغت نامه دهخدا

دلسرد. [ دِ س َ ] ( ص مرکب ) سرددل. بی شوق. بی رغبت. بی میل. ( ناظم الاطباء ) :
بسکه دلسردم ز تار و پود هستی چون کتان
می تواند پرتو مهتاب سوزاندن مرا.غنی ( از آنندراج ).|| مأیوس. ناامید.

فرهنگ معین

( ~. سَ ) (ص مر. ) ۱ - بی شوق ، بی میل . ۲ - مأیوس ، ناامید.

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ دلگرم] افسرده، ناامید.
۲. مٲیوس
۳. کسی که شوق و رغبت به کاری نداشته باشد.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بی شوق بی رغبت بی میل افسرده . ۲ - مایوس نا امید .

ویکی واژه

بی شوق، بی میل.
مأیوس، ناامید.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال فنجان فال فنجان فال ای چینگ فال ای چینگ فال قهوه فال قهوه