دل کندن

لغت نامه دهخدا

دل کندن. [ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) با تعبی چیزی یا کسی را ترک گفتن. دل برداشتن. دل برکندن.( یادداشت مرحوم دهخدا ). از چیزی صرف نظر کردن. چیزی یا کسی را ترک گفتن. دل بر فراق نهادن :
دل بگردان زود و گرد او مگرد
سر بکش زین بدنشان و دل بکن.ناصرخسرو.پیش از آن کت بکند دست قوی دهر از بیخ
دل ازین جای سپنجیت همی باید کند.ناصرخسرو.طفل ازو بستد در آتش درفکند
زن بترسید و دل از ایمان بکند.مولوی.به خاک پای عزیزان که از محبت دوست
دل از محبت دنیا و آخرت کندم.سعدی.- دل کنده ؛ دل برداشته. کنایه از مسافر و مأیوس باشد. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ).

فرهنگ معین

( ~. کَ دَ ) (مص ل . ) قطع علاقه کردن ، ترک کردن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) دست بر داشتن ترک کردن صرف نظر کردن .

ویکی واژه

قطع علاقه کردن، ترک کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ابجد فال ابجد فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال آرزو فال آرزو فال تاروت فال تاروت