خم. [ خ َم م ] ( ع مص ) روفتن. منه: خَم َّ البیت خَمّاً؛ روفت آن خانه را. پاک کردن. جاروب کردن. گردگیری کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || پاک کردن چاه. منه: خم البئر؛ پاک کرد چاه را. || دوشیدن. منه: خم الناقة؛ دوشید ناقه را. || حبس کرده شدن ماکیان در قفس ( بصیغه مجهول ). منه: خم الدجاج. || بریدن چیزی. منه: خم الشی ٔ. || ثنا گفتن کسی را ثنای نیک. منه: خم فلاناً. || لباس کسی را تعریف کردن و ثنا گفتن.منه: هو خم ثیاب فلان. || سخت گریستن. منه: خم فلان. || گنده شدن گوشت. منه: خم اللحم. || متغیر شدن شیر از بدبویی خیک. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه: خم اللبن. متعفن شدن شیر از تعفن جای. ( یادداشت مؤلف ). - امثال: هو السمن لایخم، نظیر: او دریایی است که از این چیزها نجس نمیشود. خم. [ خ ِم م ] ( ع اِ ) بستان خالی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). خم. [ خ ُم م ] ( ع اِ ) گوی در زمین که در آن خاکستر گسترده و بچه های گوسپند درآن کنند. ج، خمه. || خم مانندی از بوریا که در آن کاه کنند تا ماکیان در آن بیضه نهند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ): مردخمش استوار بپوشد تا بچگان از میان خم بنجوشد.منوچهری.|| قفص ماکیان. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || خَرس. ( منتهی الارب ). خم. [ خ ُم م ] ( اِخ ) نام چاهی است بمکه که عبدشمس بن عبدمناف آن را حفر کرده است. ( منتهی الارب ). - غدیر خم. رجوع به ذیل همین ترکیب شود. خم. [ خ ِ ] ( اِ ) جراحت. چرک. ریم. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ) ( شرفنامه منیری ). || زخم دردناک. ( منتهی الارب ). || خوی. طبیعت. || مخاط. خلم. ( ناظم الاطباء ): خم چشم؛ چرک چشم. ( ناظم الاطباء ). خیم چشم، قی چشم. ( یادداشت بخط مؤلف ). مرمص. کیغ. قی. غمص. عفش. ( از منتهی الارب ): غَبَص؛ روان گردیدن خم چشم. قاذت العین؛... بیرون انداخت چشم خاشاک و خم را. رَمَص؛ خم چشم که در گوشه چشم گرد آید و خشک شود. ( منتهی الارب ). خم. [ خ ُ ] ( اِ ) ظرفی سفالین یا گلین و بزرگ که در آن آب و دوشاب و سرکه و شراب و آرد و مانند آن کنند. ( منتهی الارب ). دَن. خابیه. خمره. خنب. خنبره. ( یادداشت مؤلف ):
فرهنگ معین
(خَ ) ۱ - (ص. ) کج. ۲ - پیچ و تاب. ۳ - (اِ. ) طاق ایوان. ۴ - خانة زمستانی. ۵ - گره ابرو، اخم. (خُ ) (اِ. ) ۱ - ظرف سفالینی بزرگ که در آن آب، سرکه، یا شراب ریزند. ۲ - کوس، طبل.
فرهنگ عمید
۱. قسمت دارای پیچیدگی در معبر، پیچ. ۲. (صفت ) کج، خمیده. ۳. (بن مضارعِ خمیدن ) = خمیدن ۴. [قدیمی] چین و شکن زلف، گیسو، کمند، و مانندِ آن، پیچ و تاب. ۵. [قدیمی] طاق ایوان و عمارت. ۶. [قدیمی] خانۀ زمستانی. ۷. [قدیمی] خمیدگی. * خم اندرخم: [قدیمی] پیچ در پیچ، شکن در شکن. * خم خوردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] خم شدن، کج شدن، تا شدن. * خم دادن: (مصدر متعدی ) ۱. خم کردن، کج کردن، تا دادن. ۲. (مصدر لازم ) [قدیمی] خم شدن، کج شدن، تا شدن. * خم و چم: [عامیانه] ۱. عشوه و ناز. ۲. فوت و فن. ۱. ظرف سفالی بزرگ: بیا ساقی از خمّ دهقان پیر / میی در قدح ریز چون شهدوشیر (نظامی۵: ۷۷۴ ). ۲. (موسیقی ) [قدیمی] کوس، طبل: بفرمود تا بر درش گاو دم / دمیدند و بستند رویینه خم (فردوسی: ۴/۸ ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) خان. زمستانی. پیچ تاب جعد
دانشنامه عمومی
خم (فیلم). «خم» ( انگلیسی: The Curve ( film ) ) یک فیلم است که در سال ۱۹۹۸ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به متیو لیلارد، میشل وارتان، کری راسل، و دانا دلانی اشاره کرد.
دانشنامه آزاد فارسی
خَم رجوع شود به:منحنی
ویکی واژه
ظرف سفالینی بزرگ که در آن آب، سرکه، یا شراب ریزند. کوس، طبل.