خوشنودی

لغت نامه دهخدا

خوشنودی. [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( حامص ) مقابل خشم. مقابل غضب. ( یادداشت مؤلف ). رضا. خوشحالی. رضایت. خرمی. فرح. شادمانی. ( ناظم الاطباء ) :
جهانی به آیین بیاراستند
چو خوشنودی پهلوان خواستند.فردوسی.زینهمه بهتر مر ایشان را همی حاصل شود
چیست آن خوشنودی شاه و رضای کردگار.فرخی.نامه ها رفت به اسکدار بجمله ولایت... تاوی را استقبال کنند بسزا و سخت نیکو بدارند چنانکه به خوشنودی رود. ( تاریخ بیهقی ). سلطان بسیار نیکویی گفت و از وی خوشنودی نمود. ( تاریخ بیهقی ).
بهر خوشنودی حق پیش آر دست
کان بمقدار کراهت آمده ست.مولوی.

فرهنگ فارسی

مقابل خشم مقابل غضب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال ای چینگ فال ای چینگ فال ورق فال ورق