جگری

لغت نامه دهخدا

جگری. [ ج ِ گ َ ] ( ص نسبی ) کنایه از رنگ سیاه که بسرخی زند. ( آنندراج ). || کنایت از خونین :
نداشتم بتو رنگی جز آنکه در شب وصل
ز زهرچشم تو شد طفل اشک من جگری.مخلص کاشی ( از آنندراج ).- جگری داغ ؛ نشان و داغی که زایل نشود. ( ناظم الاطباء ). || خال طبیعی. || غم و اندوه تسلی ناپذیر. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

به رنگ سرخ تیرۀ مایل به سیاه.

فرهنگ فارسی

کنایه از رنگ سیاه که بسرخی زند یا کنایت از خونین یا غم و اندوه تسلی ناپذیر .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم