لغت نامه دهخدا
بادام تر و سیکی و بهمان و باستار
ای خواجه کن همی ( ؟ ) بررهی شمار .
رودکی ( از اسدی و صحاح الفرس وجهانگیری ).
علی الجمله از قدرت راه بشرط و مشروط یکی است بی تفاوت و پس هر که پندارد که فلان حادثه را سبب وجود فلان چیزست و همان چیز راسبب وجود باستار چیزیست ، باطلست و به عاقبت آخر این اسباب حق است. ( از مکاتبات عین القضاة همدانی ، بنقل شعوری و جهانگیری ).
با وجودت از شهان باستان
چرخ نارد بر زبان جز باستار.شمس فخری ( از شعوری و جهانگیری ).