لغت نامه دهخدا
در تتق بارگهش گاه بار
مائده کش عیسی و خضر آبکار.امیرخسرو.ابر را گفتم که چندین دور امساکت ببود
گفت کزبهر رکاب شه بدم در انتظار
کآن زمان کآید شه عالم بدارالملک خویش
گوهر خود را کنم در راه میمونش نثار
تا درافشانی من در شهر هر کو بنگرد
دست شه خواند مرا باری نه ابر آبکار.امیرخسرو. || آبیار کشت و زرع. || شرابخوار. و رجوع به کارآب شود. || آنکه فلزات را آب دهد. || میفروش. باده فروش. شیره کش :
بانگ آمد از قنینه کآباد بر خرابی
هان آبکار عشرت گر مرد کار آبی.خاقانی. || ( اِ مرکب ) کاریزکنی. تنقیه قنات. لای روبی. لاروبی :
دربن چاه بلا افتاده هم بر آب کار
هرکه در کوی تو یک بار از سر جاه آمده.اثیر اخسیکتی.
ابکار. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ بکر. دوشیزگان. دختران دوشیزه. ( وطواط ). بکر بالکسر؛ دوشیزه ، یقع علی الرجل و المرئة. ( منتهی الارب ). رجوع به کلمه دوشیزه و بکر شود.
ابکار. [ اَ ] ( اِ ) اَبکاره. کشت و زرع. کشاورزی. حَرْث :
چوورزه به ابکار بیرون شود
یکی نان بگیرد بزیر بغل.ناصرخسرو.توسعاً، مزرع :
دزدیست آشکاره [ روزگار ] که نستاند
جز باغ و حائط و رز و ابکاره.ناصرخسرو.
ابکار. [ اِ ] ( ع مص ) بشبگیر رفتن. ( زوزنی ).بامداد کردن و کسی را بر آن داشتن. ( تاج المصادر ). پگاه برخاستن. ( زوزنی ). پگاه خیزانیدن. وارد شدن بر آب صبحگاهان. || شتاب نمودن. || ( اِ ) بامداد. ( مهذب الاسماء ). اول روز. مقابل عَشی .، ( آب کار ) آب کار. [ ب ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نطفه :
آب کارت مبر که گردی پیر...سنائی.