لغت نامه دهخدا
یارب بیافریدی روئی بدین مثال
خود رحم کن بر امت و از راهشان مکیب.شهید.آنکه نشک آفرید و سرو سهی
آنکه بید آفرید و نار و بهی.رودکی.ای غافل از شمار چه پنداری
کِت آفرید خالق بیکاری
عمری که مر تراست سرِ مایه
وید است و کارهات بدین زاری.رودکی.ترا پاک یزدان چنان آفرید
که مهر آورد بر تو هر کِت بدید.فردوسی.مرا آفریننده از فرّ خویش
چنین آفرید ای نگارین ز پیش.فردوسی.بر او آفرین ، کو جهان آفرید
ابا آشکارا نهان آفرید.فردوسی.زمانی بخفتند و برخاستند
یکی آفرین نو آراستند
بدان دادگر کو جهان آفرید
توانائی و ناتوان آفرید.فردوسی.جهان آفرین تا جهان آفرید
چو رستم سرافراز نامد پدید.فردوسی.مرا بازو ایزد قوی آفرید
بنیروی من دهر مردی ندید.فردوسی.مرا ایزد از بهر جنگ آفرید
ترا از پی زین و تنگ آفرید.فردوسی.بر آن آفرین کآفرین آفرید
مکان وزمان و زمین آفرید.فردوسی.جهان آفرین تا جهان آفرید
چنو مرزبانی نیامد پدید.فردوسی.نباید بدیشان بد ایمن بجان
چنین آفریده خدای جهان.فردوسی.که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانائی آید پدید. فردوسی.اگر آرزوی در دنیا نیافریدی کس سوی غذا... و سوی جفت... ننگریستی. ( تاریخ بیهقی ). اگر طاعنی گوید که اگر آرزو و خشم نبایستی خدای تعالی... در تن مردم نیافریدی... ( تاریخ بیهقی ).تا ایزد تعالی... آدم... را بیافریده است تقدیر چنان کرده است که ملک را انتقال می افتد از این امت بدان امت. ( تاریخ بیهقی ). ایزد تبارک و تعالی بکمال قدرت وحکمت عالم را بیافرید. ( کلیله و دمنه ).
و مصدر دیگر آن آفرینش است. آفریدم. بیافرین.
افریدن. [ اَ دَ ] ( مص ) شگفتی کردن یعنی تعجب کردن. ( میرزا ابراهیم ).