استحقار

لغت نامه دهخدا

استحقار. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) خوار داشتن. ( غیاث ). خُرد شمردن. احتقار. ( منتهی الارب ). استخفاف. استهانت. خردو خوار شمردن. ( منتهی الارب ). حقیر داشتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). حقیر پنداشتن. ( مؤید الفضلاء ). سبکداشت. کوچک و سهل و حقیر شمردن : پادشاهی بدیده استحقار در طایفه درویشان نظر کرد. ( گلستان ). باری پدر بکراهت و استحقار در او نظر همی کرد. ( گلستان ).

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) خوار شمردن . ۲ - (اِمص . ) خواری . ج . استحقارات .

فرهنگ عمید

حقیر دانستن، کوچک شمردن، خوار کردن.

فرهنگ فارسی

حقیرداشتن، حقیرپنداشتن، کوچک شمردن، خردشمردن، خوارکردن
۱ - ( مصدر ) خوار داشتن خرد انگاشتن خرد شمردن . ۲ - ( اسم ) خواری . جمع : استحقارات .

ویکی واژه

خوار شمردن.
خوا
استحقارات.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال ورق فال ورق فال پی ام سی فال پی ام سی