اشرار

لغت نامه دهخدا

اشرار. [ اِ ] ( ع مص )به بدی منسوب کردن کسی را. ( منتهی الارب ). نسبت کردن با شر. ( تاج المصادر بیهقی ). نسبت کردن کسی را به شر. || پیدا کردن. ( منتهی الارب ). آشکارا کردن. ( تاج المصادر بیهقی ): و حتی اُشِرَّت بالاکُف المصاحف ؛ ای نُشرت و اُظهرت. ( اقرب الموارد ). || به آفتاب نهادن چیزی را تا خشک شود. ( منتهی الارب ). به آفتاب نهادن گوشت یا کشک یا جامه را تا خشک شود. ( از اقرب الموارد ). || راندن و طرد کردن خاندان و قبیله کسی ، وی را. ( از اقرب الموارد ).
اشرار. [ اَ ] ( ع ص ،اِ ) ج ِ شَریر. ( دهار ) ( آنندراج ). بدان :
پس ره راستان و نیکان رو
که جهان پر خسان و اشرار است.ناصرخسرو.تو ملتفت مشو به عدو زآنکه خود فلک
تدبیر دفع فتنه اشرار میکند.سلمان ساوجی.

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ شریر، بدکاران .

فرهنگ عمید

= شَریر

فرهنگ فارسی

بدان، بدکاران، جمع شریر
( اسم ) جمع شریر بدان بدکاران بد کرداران .
جمع شریره

ویکی واژه

جِ شریر؛ بدکاران.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم