اشرار. [ اِ ] ( ع مص )به بدی منسوب کردن کسی را. ( منتهی الارب ). نسبت کردن با شر. ( تاج المصادر بیهقی ). نسبت کردن کسی را به شر. || پیدا کردن. ( منتهی الارب ). آشکارا کردن. ( تاج المصادر بیهقی ): و حتی اُشِرَّت بالاکُف المصاحف ؛ ای نُشرت و اُظهرت. ( اقرب الموارد ). || به آفتاب نهادن چیزی را تا خشک شود. ( منتهی الارب ). به آفتاب نهادن گوشت یا کشک یا جامه را تا خشک شود. ( از اقرب الموارد ). || راندن و طرد کردن خاندان و قبیله کسی ، وی را. ( از اقرب الموارد ). اشرار. [ اَ ] ( ع ص ،اِ ) ج ِ شَریر. ( دهار ) ( آنندراج ). بدان : پس ره راستان و نیکان رو که جهان پر خسان و اشرار است.ناصرخسرو.تو ملتفت مشو به عدو زآنکه خود فلک تدبیر دفع فتنه اشرار میکند.سلمان ساوجی.
فرهنگ معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ شریر، بدکاران .
فرهنگ عمید
= شَریر
فرهنگ فارسی
بدان، بدکاران، جمع شریر ( اسم ) جمع شریر بدان بدکاران بد کرداران . جمع شریره