لغت نامه دهخدا
پیش از آن راصد ستاره شناس
از پی بخت بود داشته پاس.نظامی.راصد چرخ آبگون بوده
قطره تا قطره قطر پیموده.نظامی ( هفت پیکر ص 66 ).حکم کردند راصدان سپهر
کان خلف را که بود زیباچهر.نظامی.|| ( اِ ) جایی که مشغول رصد هستند و آن از باب تسمیه محل بنام حال است. ج ، رصد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || شیر غرنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شیر بیشه. ( ناظم الاطباء ). اسد. ( اقرب الموارد ).
راصد. [ ص ِ ] ( اِخ ) تقی الدین محمد معروف به راصد، از مشاهیر علم هیأت و ریاضی بود و مؤلفاتی داشت که از آنجمله کتاب «غنیة الطلاب فی علم الحساب » است. وی بسال 993 هَ. ق. درگذشت. ( از قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به تقی الدین محمد در ج 1 ریحانة الادب شود.