بند شدن

لغت نامه دهخدا

بند شدن. [ ب َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) آرام داشتن. ( فرهنگ فارسی معین ). || ماندن. || چسبیدن. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || قائم شدن. ( آنندراج ). محکم شدن. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
عجب که بند شود تا به پشت گاو زمین
نعوذباﷲ اگر پا فرورود بخلاب.وحشی ( از آنندراج ). || قطع شدن. بازایستادن. بازماندن :
هر امیری نیزه خود درفکند
تا شود در امتحان آن سیل بند.مولوی.

فرهنگ معین

(بَ. شُ دَ ) (مص ل . ) ۱ - چسبیدن . ۲ - محکم شدن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- آرام داشتن:( روی پا بند نشد. ) ۲ - ماندن . ۳ - چسبیدن . ۴ - محکم شدن .

ویکی واژه

چسبیدن.
محکم شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال شمع فال شمع فال چای فال چای فال تخمین زمان فال تخمین زمان