آبست

لغت نامه دهخدا

( آبست ) آبست. [ ب ِ ] ( ص ) مخفف آبستن :
مریمان بی شوی آبست از مسیح
خامشان بی لاف و گفتار فصیح.مولوی.مشتری شو تا بجنبد دست من
لعل زاید معدن آبست من.مولوی.آنچه آبست است شب جز آن نزاد
حیله ها و مکرها باد است باد.مولوی.از یکشبه همخوابی جود تو عجب نیست
گر لای سترون شود آبست نعم را.معالی بلخی.|| ( اِ ) زهدان. رحم.
آبست. [ ب َ ]( اِ ) جزو درونی پوست ترنج و بادرنگ و امثال آن ، که آن را گوشت پوست و پیه پوست نیز گویند. || ( ص ) زمین آماده شده برای زراعت ، ظاهراً مخفف آب بسته.
ابست. [ اَ ب ِ / اِ ب َ ] ( اِ ) گوشت ترنج است و به عربی شحم الاترج گویند. ( برهان ). بلغت مغربی گوشت بالنگ است. ( تحفه ). پیه بالنگ.

فرهنگ معین

( آبست ) (بَ ) ( اِ. ) نک آبسته .
( ~. ) ( اِ. ) بخش درونی پوست مُرکبات .
(بِ ) ۱ - (ص . ) آبستن . ۲ - ( اِ. ) زهدان ، رحم .

فرهنگ عمید

( آبست ) = آبسته
= آبستن

فرهنگ فارسی

( آبست ) ( اسم ) جزو درونی پوست ترنج و با درنگ و مانند آن گوشت پوست پیه پوست .
مخفف آبستن جزو درونی پوست ترنج
گوشت ترنج

ویکی واژه

آبَست
زهدان، رحم.
آبستن، نک آبسته.
بخش درونی پوست مُرکبات.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال نخود فال نخود فال تک نیت فال تک نیت فال ای چینگ فال ای چینگ