آرامیده

لغت نامه دهخدا

( آرامیده ) آرامیده. [ دَ / دِ] ( ن مف / نف ) ساکن. ساکت. مستریح. مطمئن. آرمیده.
- آرامیده شدن ؛ سجو. تفرج.
- آرامیده شدن ورَم و آماس ؛ انفشاش.
- آرامیده کردن ستور ؛ توقیر آن. تسکین او.
- آرامیده گفتن ؛تهوید. نرم گفتن. آهسته و شمرده گفتن.

فرهنگ فارسی

( آرامیده ) ( اسم ) آرام گرفته استراحت کرده آرمیده.
ساکت نرم گفتن

ویکی واژه

(قدیمی): بدون جنب و جوش، بی‌حرکت. لشکری آرمیده را به جوش آورد و دل‌های آرامیده را رمیده گردانید. «بخاری»
مترادف میانه، یا مرز و محدود دو مالک زمین که حد واسط آنها تاکستانی قرار گرفته باشد.‌ قبلاً اشاره شده مَی در زبان بهاری به معنی تاک یا درخت انگور است. آراَ مَی دِ. میانه تاک است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم