آب کردن

لغت نامه دهخدا

( آب کردن ) آب کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تذویب. گداختن. اذابه. ذوب. مذاب کردن. حل کردن. محلول ساختن. || مجازاً، فروختن چیزی بنهانی. بفروش رسانیدن کالایی کم مشتری و کاسد یا قلب و ناروا.
- دل کسی را آب کردن ؛ او را در مطلوب و آرزویی انتظار دادن.

فرهنگ معین

( آب کردن ) (کَ دَ ) (مص م . ) ۱ - ذوب کردن . ۲ - (عا. ) به حیله جنس نامرغوب را فروختن .

فرهنگ فارسی

( آب کردن ) ( مصدر ) ۱ - مایع ساختن تبدیل باب کردن ذوب کردن گداختن : آب کردن روغن آب کردن فلز . ۲ - ریختن آب در ظرف حوض و غیره . ۳ - جنس نامرغوب را فروختن ( مخصوصا بانواع حیله ) . یا آب کردن دختر . بشوهر دادن او بحر نحو که میسر باشد . یا دل کسی را آب کردن . او را در مطلوب و آرزویی منتظر کردن .
گداختن بفروش رسانیدن کالایی کم مشتری

ویکی واژه

ذوب کردن.
به حیله جنس نامرغوب را فروختن.
فارسی:
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم