احداق
احداق. [ اِ ] ( ع مص ) گردچیزی درآمدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). احاطه کردن. || اِحداق روضه ؛ حدیقه شدن مرغزار.
احداق. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ حَدَقه. سیاهیهای چشم. ( منتهی الارب ). مردمکهای چشم. ( غیاث ).
(اَ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ حدقه ، سیاهی های چشم ، مردمک های چشم .
= حدقه
جمع حدقه
( اسم ) جمع : حدقه . سیاهی های چشم مردمکهای چشم .
گرد چیزی در آمدن
جِ حدقه ؛ سیاهیهای چشم، مردمکهای چشم.