لغت نامه دهخدا
گر زآنکه به پیراسته شهر برآئی
پیراسته آراسته گردد ز رخانت.ابوشعیب.و بهر پانزده روزی اندر وی [ اندرپریم قصبه قارن ] روز بازار باشد و از همه این ناحیت مردان و کنیزکان و غلامان آراسته ببازار آیند و با یکدیگر مزاج کنند. ( حدودالعالم ).
شبستان همه پیش باز آمدند
بدیدار او [ بزمساز ] آمدند...
شبستان بهشتی بد آراسته
پر از خوبرویان و پر خواسته.فردوسی ( شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ص 297 ).سپه را مر او بود ز ایران پناه
بدو گشت آراسته تختگاه.فردوسی.بدو گردد آراسته تاج و تخت
از آن رفته نام و بدین مانده بخت.فردوسی.به آذین جهانی شدآراسته
در و بام و دیوار پرخواسته.فردوسی.یکی پهن کشتی بسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس.فردوسی.ز یاقوت سرخ است چرخ کبود...
بچندان فروغ و بچندان چراغ
بیاراسته چون بنوروز باغ.فردوسی.چو دیدند زیبا رخ شاه را
بدانگونه آراسته گاه را
نهادند همواره سر بر زمین
بر او بر همی خواندند آفرین.فردوسی.زمین چون بهشتی شد آراسته
ز داد وز بخشش پر از خواسته.فردوسی.بیاراسته همچو باغ بهار
سراسر پر از رنگ و بوی و نگار.فردوسی.زر و گنج آن لشکر نامدار
بیاراسته چون گل اندر بهار.فردوسی.بنام و کنیتت آراسته باد
ستایشگاه شعر و خطبه تا حشر.عنصری.آراسته و مست ببازار آئی
ای دوست نترسی که گرفتار آئی ؟( از اسرارالتوحید ).جهان چون عروسی آراسته را مانست در آن روزگار مبارکش. ( تاریخ بیهقی ). سرائی دیدم چون بهشت آراسته.( تاریخ بیهقی ). دو منشور نبشته آمد و بتوقیع آراسته گشت. ( تاریخ بیهقی ). ناچار چون وی مقدم تر بود آن روز، در هر بابی سخن میگفت و ما آن را به استصواب آراسته می داشتیم. ( تاریخ بیهقی ). گفتی جهان عروسی آراسته را ماند. ( تاریخ بیهقی ).
هرکه زو شست ستمگر فلک آرایش
باغ آراسته او را بچه کار آید؟ناصرخسرو.