لغت نامه دهخدا
بنده با افکندگی مشّاطه جاه شه است
سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست.خاقانی.بلندی نمودن در افکندگی
فراهم شدن در پراکندگی.نظامی.از این سو همه زینت و زندگی
از آن سو همه آز و افکندگی.نظامی.ره رستگاری در افکندگیست
که خورشید جمع از پراکندگیست.نظامی.کاین چه زبونی و چه افکندگی است
کاه و گل این پیشه خربندگی است.نظامی.بوسه چو می مایه افکندگی
لب چو مسیحا نفس زندگی.نظامی.بندگی این باشد و دیگر هوس
بندگی افکندگیست ای هیچکس.عطار ( منطق الطیر ص 141 چ گوهرین ).- سرافکندگی ؛ شرمندگی. شرمساری. ذلت. خواری. مقابل سربلندی.
|| ( اِ ) فضله نجاست و پلیدی. ( ناظم الاطباء ).