افکندگی

لغت نامه دهخدا

افکندگی. [ اَ ک َ دَ / دِ ] ( حامص ) حالت و چگونگی افکنده. فرسودگی. مذلت. حقارت. فرومایگی و بندگی و کوچکی. سقوط از بالا :
بنده با افکندگی مشّاطه جاه شه است
سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست.خاقانی.بلندی نمودن در افکندگی
فراهم شدن در پراکندگی.نظامی.از این سو همه زینت و زندگی
از آن سو همه آز و افکندگی.نظامی.ره رستگاری در افکندگیست
که خورشید جمع از پراکندگیست.نظامی.کاین چه زبونی و چه افکندگی است
کاه و گل این پیشه خربندگی است.نظامی.بوسه چو می مایه افکندگی
لب چو مسیحا نفس زندگی.نظامی.بندگی این باشد و دیگر هوس
بندگی افکندگیست ای هیچکس.عطار ( منطق الطیر ص 141 چ گوهرین ).- سرافکندگی ؛ شرمندگی. شرمساری. ذلت. خواری. مقابل سربلندی.
|| ( اِ ) فضله نجاست و پلیدی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(اَ کَ دِ ) (حامص . ) مَستی .

فرهنگ فارسی

انداختنی خواری

ویکی واژه

مَستی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال ورق فال ورق فال انبیا فال انبیا فال راز فال راز