استاخ

لغت نامه دهخدا

استاخ. [ اُ ] ( ص ) گستاخ. ( برهان ) ( جهانگیری ). بستاخ. ( مؤید الفضلاء ). اوستاخ. ( آنندراج ). بی ادب و لجوج. ( برهان ). بی پروا :
با کسی علم دین نگفت استاخ
زآنکه دل تنگ بود و علم فراخ.سنائی.تیر از گشاد چشم تو استاخ میرود
شاید که در حریم دل خصم محرم است.سیف اسفرنگ.|| محرم. یگانه. و رجوع به استاخی شود.
استاخ. [ اِ ] ( اِ ) شاخی که تازه از درخت روئیده باشد. ( برهان ). ستاک.
استاخ. [ ] ( اِخ ) شهرکیست خرد از حدود خراسان بر دامن کوه نهاده. ( حدود العالم ).

فرهنگ معین

( اُ ) (حامص . ) ۱ - دلیری ، جسارت . ۲ - شوخی ، بی ادبی . ۳ - محرمی ، یگانگی .

فرهنگ عمید

= گستاخ

ویکی واژه

دلیری، جسارت.
شوخی، بی ادبی.
محرمی، یگانگی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال زندگی فال زندگی فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال راز فال راز استخاره کن استخاره کن