لغت نامه دهخدا
با کسی علم دین نگفت استاخ
زآنکه دل تنگ بود و علم فراخ.سنائی.تیر از گشاد چشم تو استاخ میرود
شاید که در حریم دل خصم محرم است.سیف اسفرنگ.|| محرم. یگانه. و رجوع به استاخی شود.
استاخ. [ اِ ] ( اِ ) شاخی که تازه از درخت روئیده باشد. ( برهان ). ستاک.
استاخ. [ ] ( اِخ ) شهرکیست خرد از حدود خراسان بر دامن کوه نهاده. ( حدود العالم ).