لغت نامه دهخدا
ادام. [ اِ ] ( ع اِ ) خورش. نانخورش. نانخورشی اعم از مایع و غیر آن و صبغ نانخورش مایع است. ترنانه. قاتق. ابا: در ادام بودن گوشت میان فقها اختلاف است. ( منتهی الارب ). ج ، اُدُم ، آدمه ، آدام :
در مطبخ فلک که دو نانست گرم و سرد
غم به نواله من و خون جگر ادام.خاقانی.|| پیشوای قوم و روگاه آنها که شناخته شوند به او. مقتدی. اَدَمه. اَدم. || ( ص ) هر موافق و سازگار. ( منتهی الارب ).
ادام. [ اِ ] ( ع اِ ) نامی از نامهای زنان عرب.
ادام. [ اِ ] ( اِخ ) آبی است بنام بئر ادام در راه یمن ، بنی شعبه ( از کنانه ) را. || چاهی بر یک منزلی مکه.
ادام. [ اِ ] ( اِخ ) شهر و بندری از هلند، دارای 7700 تن سکنه و کلیسائی زیبا از مائه پانزدهم م. و پنیر آن مشهور است.
ادام. [ اِ ] ( اِخ ) جزیره ای از جزایر صوند بمسافت 9 میلی شمال شرقی باتاویا، عاصمه جزیره جاوه و آن تعلق به هلندیان دارد و تبعیدگاه مجرمین است. ( ضمیمه معجم البلدان ).
ادام. [ اَ ] ( اِخ ) اصمعی گفته نام شهریست و گفته اند وادئی است و ابوحازم گوید آن از مشهورترین وادیهای مکه است. ( معجم البلدان ).
ادام. [ اَدْ دا ] ( ع ص ) چرم فروش. ادیم فروش. ( مهذب الاسماء ).
ادام. [ اُ ] ( اِخ ) محمودبن عمر گوید وادیی است بتهامه که برسوی آن از آن هذیل و فروسوی ازآن کنانه است و سیدعلی علوی گفته است ادام بکسر اول است و در آن آبی است که آنرا بیر ادام گویند واقع در راه یمن بنی شعبه ( از کنانه ) را. ( معجم البلدان ).