بانوا. [ ن َ ] ( ص مرکب ) که نوا داشته باشد. با برگ و نوا. دارا. توانگر. ( شرفنامه منیری ). دارنده. مقابل بینوا.( فرهنگ لغات شاهنامه ). باسامان. باسرانجام. ( آنندراج ) ( هفت قلزم ). نیکوحال. ( ناظم الاطباء ) : دو مردند شاها بدین شهر ما یکی بانوا دیگری بی نوا.فردوسی. || باآهنگ. که لحن و آهنگ دارد. خوش آواز. ( ناظم الاطباء ) : گرچه نوا و لحن نبد باغ را هگرز آن بی نوا و لحن کنون بانوا شدست.ناصرخسرو.