بطل

لغت نامه دهخدا

بطل. [ ب ُ ] ( ع مص ) ناچیز و فاسد گشتن چیزی. ( ناظم الاطباء ). بُطول بطلان. ( ناظم الاطباء ) ( ازآنندراج ). ناچیز شدن. ( منتهی الارب ). ناچیز و ضایع شدن. ( فرهنگ نظام ) ( آنندراج ). || باطل شدن.( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || ساقط شدن حکم چیزی و ضایع گشتن آن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || برایگان رفتن خون کسی : ذهب دمه بطلا. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || قطع کردن : بطل یحکی ؛ بس کردن سخن. ( دزی ج 1 ص 95 ).
بطل. [ ب ُ ] ( ع ص ) باطل و کذب. ( از اقرب الموارد ).
بطل. [ ب َ طَ ] ( ع ص ) مرد دلاور. ج ، ابطال. ( منتهی الارب ). شجاع و دلیر و دلاور. ج ، ابطال. ( ناظم الاطباء ). دلیر. ( آنندراج ) ( مؤید الفضلاء ). دلیر. ج ، بطال و ابطال. ( مهذب الاسماء ). شجاع و دلیر. ( غیاث ). مرد. پهلوان. یل. قهرمان :
هرکس بطلی بتیغ میکشت
او خویشتن از دریغ میکشت.نظامی.با فوجی بطل از روی بطر، بطرّ و تثقیف رماح و سن اسنه و ارهاف مرهفات پرداخته... ( دره نادره چ 1341 هَ. ش. انجمن آثار ملی ص 339 ). چون خدنگ آتشبار کماة بطل از درع و مغفر درگذشت... ( همان کتاب ص 548 ).
بطل. [ ب َ طَ ] ( اِخ ) در اصطلاح علمای رجال عبداﷲبن قاسم بود. ( ریحانة الادب ج 1 ).
بطل. [ ب َ طَ ] ( اِخ ) لقب هرمز اول. ( حبیب السیر چ خیام ص 227 ). رجوع به هرمز اول شود.

فرهنگ معین

(بَ طَ ) [ ع . ] (ص . ) پهلوان ، دلیر، دلاور. ج . ابطال .

فرهنگ عمید

شجاع، دلیر، دلاور.

فرهنگ فارسی

شجاع، دلیر، دلاور، ابطال جمع
( صفت ) پهلوان دلیر یل دلاور. جمع : ابطال .
لقب هرمز اول .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی بَطَلَ: باطل و بیهوده گشت
تکرار در قرآن: ۳۶(بار)
باطل. ناحق. و آن چیزی است که در مقام فحص ثبات ندارد و در فعل و قول به کار می‏رود (مفردات) باطل آنست که در قضاوت عمومی مضمحل می‏شود و بشر در عین ابتلا به باطل به مضّر و ناحق بودن آن حکم می‏کند. ، حق ثابت شد و جای خود را گرفتم ناحق بودن آنچه ساحران می‏کردند آشکار شد. نا گفته نماند باطل مقابل حق است و آن با فاسد و بی اثر و ضایع نیز می‏سازد در اقرب الموارد آمده «بطل....: فساء او سقط حکمه و ذهب ضیاعاً و خسراً) از این معانی در قرآن کریم بسیار یافت می‏شود. ، صدقات خویش را با منّت و اذیّت باطل و بی اثر نکنید ، موسی گفت آنچه آورید سحر است خدا حتماً آنرا بی‏اثر می‏کند اموال خویش را میان خود بنا حق نخورید. ، آنجا باطل کاران زیانکار می‏شوند. راغب آن را متعدی گرفته و گوید: آنان که حق را باطل می‏کنند. ولی ممکن است مراد اهل باطل باشد طبرسی در ذیل آیه فوق فرموده مبطل اهل باطل است. ، ظاهراً مراد از حق نزول قرآن و توفیق آن است، و مفعول دو فعل «یُبدِءُ وَ یُعیدُ» محذوف است و مراد از باطل شرک و بت پرستی است، علی هذا معنی آیه چنین می‏شود: بگو حق آمد و توحید در این سرزمین جایگزین شد، دیگر باطل و شرک نه چیزی و نقشه‏ای شروع می‏کند و نه چیزی از گذشته را بر می‏گرداند.. اگر مراد از باطل اعمّ باشد تحقیق «وَ یُبْدِءُ الْباطِلُ وَ ما یُعیدُ» محتاج مؤنه بیشتر است. ، زهوق چنان که در قاموس گفته به معنی اضمحلال و ناچیز شدن است.ناگفته نماند: بعضی از باطل‏ها از بیت می‏روند و ناپدید می‏گردند و بعضی از آنها مثل دروغ و دزدی و غیره همیشه می‏مانند ولی قضاوت بشری آن را تقبیح می‏کنند و بد می‏داند، شاید مراد از «اَنَّ الْباطَلَ کانَ زَهوُقاً» آنست بشری نا حق است.

ویکی واژه

پهلوان، دلیر، دلاور.
ابطال.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس استخاره کن استخاره کن فال تاروت فال تاروت فال فنجان فال فنجان