لغت نامه دهخدا
بسمه اش رنگی ندارد از گل بستان فقر
زانکه سطر چیت او رنگ هوس را مسطر است.طغرا ( از فرهنگ نظام ).
بسمه. [ ب َ م َ / م ِ ] ( اِ ) وسمه. ( آنندراج ). بمعنی وسمه است. برگی است که زنان سابیده به ابروان خودبمالند تا سیاه شود. ( از شعوری ج 1 ورق 195 ). و رجوع به وسمه شود. || دوایی که مخصوص بچشم باشد. || تعفین بعضی دواها. ( ناظم الاطباء ).