بدخیم

لغت نامه دهخدا

بدخیم. [ ب َ ]( ص مرکب ) ترشرو و بدمزاج و بدخو. ( آنندراج ). گرفته روی. ( فرهنگ سروری ). ترشرو و عبوس کننده. || بداندیش. ( ناظم الاطباء ). بدطبیعت. ( فرهنگ سروری ).

فرهنگ عمید

ویژگی غده یا توموری سرطانی که به نقاط دیگر بدن هم سرایت می کند و آن ها را آلوده می کند.

فرهنگ فارسی

بدخو، بدخلق، ورم هائی که در بدن وجود دارد
ترشرو و بد مزاج و بدخو .

دانشنامه آزاد فارسی

بَدْخیم (malignant)
اصطلاحی برای رشد سرطانی. این اصطلاح را برای هر حالت دیگری که بدون درمان منجر به مرگ شود نیز به کار می برند. از آن جمله است: پُرفشاری خون بدخیم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم