لغت نامه دهخدا
بحیرة. [ ب َ رَ ] ( اِخ ) زوجه قعقاع بن ثور که دختر هانی بوده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به بحیرا شود. || ناحیه ای در یمامه. ( از معجم البلدان ).
بحیره. [ ب ُ ح َ رَ ] ( ع اِ مصغر ) تصغیر بَحرَة وبحره سرزمین و شهر است. ( از معجم البلدان ). بحیره تصغیر بحر نیست هرچند بحیر مصغر آن است اما به هرحال مراد از سرزمین وسیعی است که در آن آب جمع شده ولی متصل به دریای بزرگ نباشد و میتواند آب آن شیرین یا شور باشد. ( از معجم البلدان ). دریاچه : شرح رودهای بزرگ و بحیره ها و مرغزارها و قلعه ها کی بر حال عمارتست داده آید. ( فارسنامه ابن البلخی ص 150 ).
بحیره. [ ب ُ ح َ رَ ] ( اِخ ) نام پانزده موضع است. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || مدینه منوره. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). مدینة الرسول.